اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امدن

نویسه گردانی: ʼMDN
امدن . [ اِ دِ ] (اِخ ) ۞ شهری است در آلمان در ایالت هانور ۞ . رجوع به لاروس بزرگ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
پیاده آمدن . [ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مقابل سواره آمدن . راه پیمودن بی مرکب . رجوع به پیاده و شواهد آن شود.
پیشباز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) استقبال کردن . تصدی . پذیره شدن : حکم بن العاص برادر عثمان بن العاص روی بشیراز نهاد و شهرک پیشباز آمد، از...
پیشواز آمدن . [ ش ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) پیشواز کردن . استقبال کردن . پیشباز آمدن . پذیره آمدن : همه مهتران پیشواز آمدندپر از درد و گرم و گداز آ...
پایدار آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پایدار ماندن : اگر روز ما پایدار آمدی جهان را بسی خواستار آمدی .فردوسی .
بگشن آمدن . [ ب ِ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) در طلب نر برآمدن حیوان . طالب نر شدن ماده . و رجوع به گشن شود.
بتنگ آمدن . [ ب ِ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) ۞ تنگ آمدن . به جان آمدن . عاجز و ملول شدن . (آنندراج ) : هست برین فرش دورنگ آمده هر کسی از کار ب...
برون آمدن . [ ب ِ / ب ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آمدن . خارج شدن . بدر شدن : آن زن از دکان برون آمد چو بادپُس ۞ فلرزنگش بدست اندر نهاد....
بزرگ آمدن . [ ب ُ زُ م َ دَ ] (مص مرکب ) اکبار. (المصادر زوزنی ). عظیم شمردن . عظیم و مهم جلوه کردن : چون خبر به عمرو [ لیث ] رسید آن [ شک...
بطرب آمدن . [ ب ِ طَ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بنشاط آمدن . بوجد آمدن . در وجد و حالت آمدن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به طرب شود.
بعقل آمدن . [ ب ِ ع َ م َ دَ ] (مص مرکب ) عاقل شدن . هوشیار شدن : آنچنان مستی مباش ای بی خردکه بعقل آید پشیمانی خورد.بلکه زآن مستان که ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.