گفتگو درباره واژه گزارش تخلف پیر نویسه گردانی: PYR پیر. [ ی َ ] (اِ) پدر (در بعض لهجه های فارسی نظیر مازندرانی و سیادهنی و جز آن ). اب : مگذر ز سر عشق که گر درّ یتیمی ماننده ٔ این عشق ترامار و پیر نیست .مولوی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی پیر دومو پیر دومو. [ رِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر دوموی . پیر دالو پیر دالو. [ رِ ] (ص مرکب ) سخت پیر. پیری سخت پیر. بسیار سالخورده . بس کهنسال . پیر دلیل پیر دلیل . [ رِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منصبی در حوزه ٔ شیخ و مریدان . یکی از مراتب درویشان . در اصطلاح صوفیان کسی را گویند که واسطه ٔ میا... پیر دوتا پیر دوتا. [ رِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیری خمیده پشت . || کنایه از آسمان است . (آنندراج ). پیر خسیس پیرخسیس . [ رِ خ َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب زحل . (آنندراج ). || کنایه از شیطان . (آنندراج ). پیر خدای پیر خدای . [ رِ خ ُ ] (اِخ ) کنایه از عثمان بن عفان است . (از آنندراج ). پیر پنبه پیر پنبه . [ رِ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) کسی را گویند که بغایت پیر شده باشد چنانکه در تمام بدن او موی سیاه نمانده باشد. (... پیر جادو پیر جادو. [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیرساحر. جادوی پیر. || (ص مرکب ) پیرْجادو در ساحری عمر گذارده . در جادویی بس ماهر : یکی نام او بی د... پیر گشتن پیر گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )پیر گردیدن . کهنسال شدن . سالخورده شدن : تو روی دختر دلبند طبع من بگشای که پیر گشت و ندادم بشوهر عنّین .سعدی ... پیر مجرد پیر مجرد. [ رِ م ُ ج َرْ رَ ] (اِخ ) خواجه ابوالولید احمد. || (مزار...)؛ موضعی بظاهر شهرات . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 639 و ج 4 ص 580 و 581). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۳ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود