رعة
نویسه گردانی:
Rʽ
رعة. [ رِ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) پرهیزگاری . (ناظم الاطباء): ریعة؛ پرهیزگاری . (منتهی الارب ). پرهیزگار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قربانی که به مکه فرستند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || خوبی هیأت و زشتی آن (از اضداد است ). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حالت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). حالت و شأن تقول : فلان حسن الرعة او سیی ٔ الرعة. (از المنجد). شأن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
واژه های همانند
۱۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
راه توشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) آنچه از خوردنی که مسافر همراه خویش برگیرد. توشه ٔ راه . زاد راه : هریکی در جوال گوشه ٔ خویش کرده ترتیب ر...
راه خرج . [ خ َ ] (اِ مرکب ) مخارج و هزینه ٔ راه . (ناظم الاطباء).
راه پهن . [ پ َ ] (اِخ ) محلی است بمسافت کمی در مشرق فرک به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
راه پیچ . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 241هزارگزی جنوب کهنوج و3هزارگزی باختری راه مالرو انگهر...
راه بند. [ ب َ ](نف مرکب ) که راه بندد. کسی یا چیزی که راه را مسدود کند. (فرهنگ نظام ). سرراه گیرنده . مانععبورشونده :سگ من گرگ راه بند من...
راه بید. (اِخ ) دهی است از دهستان آب سرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع در 20هزارگزی شمال خاوری چقلوندی . راه چقلوندی به بروجرد ازمیا...
راه بین . (نف مرکب ) که راه بیند. || رهشناس و مجرب که راه بازشناسد : بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راهبین بخردی . فردوسی .گرمرد راهبی...
خوش راه . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ستور راهوار. (ناظم الاطباء). اسب خوش رفتار. اسب مطیع و خوب رو. اسب غیرحرون و تندرو. || طعام لذیذ و نرم...
خار راه . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مانع و حایل . (آنندراج ). مزاحم . مانع. سد راه پیشرفت .
تنگ راه . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوکلان است که در بخش مرکزی شهرستان گنبدکاوس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...